مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

و شما خانومی تو این روزها

واقعا خوش به حالت شده چون خیلی شبها رو خونه آنهَ یا مامان جون هستیم وشما از این ماجرات بسیار خوش به حالت میشه. وای که چقدر حرف میزنی و و بازهم  وای که چقدر سئوالات پیچیده و سخت  میپرسی . یواش یواش حس میکنم پیش شما خانومی انگار بی سوادم. اون روز از بابایی پرسیدی که الان خورشید گرمه یعنی انرژی  داره ؟ اونم گفته آره بعد برگشتی پرسیدی الان اون انرژی جذب بدن ما میشه  و بدن ما رو قوی میکنه ؟ اون باز گفته آره . برگشته پرسیده چطور اون انرژی تو بدن ما به ویتامین تبدیل میشه؟ امیری بیچاره خواسته بود طوری برات توضیح بده که توجیه کودکانه باشه برگشتی بهش گفتی انگار بلد نیستی ها. بیچاره یک روز منگ بود. خیلی عاشق دیدن کارت...
14 دی 1393

امان از دست عمه مصی و عمو محچن

سلام به نازگل مامان  سلام به روی ماهت که واقعا ماهه . دختر گل من خیل وقته که دیگه فرصت سر خاروندن هم واقعا ندارم. از بس اتفاقات قشنگ (خدا رو شکر ) این روزا تو زندگیمون زیاده . عروسی عمو محچن 20 مهر تموم شد با همه قشنگی هاش و خستگی هاش . اما درست یک هفته بعدش عمه مَصی هم بالاخره دلش لرزید و به عمو بهنام بله رو داد. اما چون دو سه روز بیشتر به آغاز ماه محرم نمونده بود دیگه هیچ مراسمی به جز دو سه جلسه مهمونی کوچولو جهت آشنایی هر چه بیشتر دو خانواده با یکدیگر برپا شد . لا به لای این مراسم های کوچولو چند مهمونی بزرگ  ( مهمونی پاگشا) هم به افتخار عمو محچن و زن عمو عارفه به اتفاق خانواده و فامیل های نزدیک عارفه جون بر پا شد....
14 دی 1393
1